جدول جو
جدول جو

معنی نو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نو کردن
(غَ زَ دَ)
تجدید. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اجداد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تجدید کردن. از سر گرفتن. باز شروع کردن:
من موی خویش را نه از آن می کنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه.
رودکی.
کنون داستان کهن نو کنم
سخنهای شیرین و خسرو کنم.
فردوسی.
کنون از مداین سخن نو کنم
سخنها ز ایوان خسرو کنم.
فردوسی.
کنون آمدی با دل پر سخن
که من نو کنم روزگار کهن.
فردوسی.
کنون رزم ارجاسب را نو کنیم
به طبع روان باغ بی خو کنیم.
فردوسی.
، تازه کردن. زنده کردن. رواج و رونق دادن:
مگر زو ببینی یکی نامدار
کجا نو کند نام اسفندیار.
فردوسی.
نو کن سخنی را که کهن شد به معانی
چون خاک کهن را به بهار ابر گهر بار.
ناصرخسرو.
، شاداب کردن. جوان و زیبا کردن. آراستن و زینت دادن:
سوی پارس لشکر برون راند زو
کهن بود لیکن جهان کرد نو.
فردوسی.
سر شهریاری همی نو کنی
تن پارس باید که بی خو کنی.
فردوسی.
کهن باغ را وقت نو کردن است
نوان را حساب درو کردن است.
نظامی.
، عوض کردن. تبدیل کردن:
ترا خلقان شد این جامه ز طاعت جامۀنو کن
که عریان بایدت بودن چو بستانندت این خلقان.
ناصرخسرو.
، در اصطلاح حسابداری و بانکی، تازه کردن و تمدید کردن سند یا قرارداد یا سفته ای
لغت نامه دهخدا
نو کردن
تازه کردن جدید ساختن
تصویری از نو کردن
تصویر نو کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
بوییدن، بو کشیدن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هو کردن
تصویر هو کردن
سر و صدا راه انداختن، کسی را با جار و جنجال بدنام و بی آبرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خو کردن
تصویر خو کردن
انس گرفتن، عادت کردن، خو گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خو کردن
تصویر خو کردن
کندن گیاهان هرزه و خودرو از باغچه و کشت زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمو کردن
تصویر نمو کردن
رشد کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن، گوالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ کَ دَ)
در تداول عامه، سباحت. آب ورزی. شنا کردن، به نوعی ورزشی متداول در زورخانه مبادرت ورزیدن. رجوع به شنو و شنا کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسو کردن
تصویر نسو کردن
نرم و هموار ولغزنده ساختن (تخلیق نسوکردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو کردن
تصویر هو کردن
کسی را بد جلوه دادن و مایه آبروریزی او را فراهم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم کردن
تصویر نم کردن
رطوبت رسانیدنکمی آب زدن: (نم کردن تنباکو -2. {تملق گفتنمجیزگفتن، زیر سرگذاشتن رفیقه برای تمتع از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمو کردن
تصویر نمو کردن
روییدن رستن وخشیدن بالودن بالیدن گوالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش کردن
تصویر نوش کردن
آشامیدن نوشیدن: (چون ساعتی دیر شراب نوش کردندی)، بلذت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخ کردن
تصویر نخ کردن
نخ کردن سوزن. نخ راازسوراخ سوزن گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو کردن
تصویر رو کردن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنو کردن
تصویر شنو کردن
در تداول عامه سباحت، آب ورزی، نوعی ورزش در زورخانه مبادرت ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خو کردن
تصویر خو کردن
عادت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوا کردن
تصویر نوا کردن
((نَ. کَ دَ))
دستگیری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هو کردن
تصویر هو کردن
((هُ. کَ دَ))
مسخره کردن، بی آبرو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
Nose
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
sentir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
annusare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
ดม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
ruiken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
riechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
cheirar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
wąchać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
нюхати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
нюхать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
mencium
دیکشنری فارسی به اندونزیایی